مجموعه پیامهایم در مدرسه فکرت
قسمت نود و هفتم
جناب ابوذر رحیمی سلام و احترام. خرسندم از آغازبهکار آن جناب درین سایت یادداشت. برای متن این پست شما یک نکته عرض میکنم و آن این که در نهاد آدم ناحیهای از ناحیهی خداوند متعال تعبیه شده که در بهترین زمان وی را سرِ عقل میآورَد تا ندای وجدان را بشنود؛ شاید ساحران مفتون فرعون، پس از دیدن اعجاز، وجدان خفتهیشان از همان ناحیهی مخفی نهاد آدم بیدار و متنبّه شد. متن خوبی نوشتید. مستدام ادامه دهید و روی کارِ خود عزم کنید تا سایت برپا بماند. دامنه.
جواب ابوذر رحیمی: سلام و عرض ادب. نکتهی ظریفی را اشاره کردید. از اشارهی زیبای حضرتعالی، به یاد حکایت متنبه شدن فضیل عیاض افتادم. جایی که در اوج راهزنی و دزدی، به طور اتفاق ندای قرآن را میشنود که میفرماید: "آیا وقت آن نیامد که دلِ خفتهی شما بیدار گردد؟". و فضیل فریاد میزند که: آمد! آمد! و نیز از وقت بگذشت.
سید حمید دارابی: سلام آقا ابراهیم عزیز اما خاطره ۵۰۰ کیلومتر از بین ۷ رفیق سه نفر زنده هستند خداوند حفظ شان کند بقیه را خداوند رحمت کنه
حاج ابراهیم مهاجردارابی
حاج اصغر دباغیان
حاج سید مصطفی دارابی
حاج سید باقر سجادی
حاج سید علی شفیعی نانوا
حاج ممدلی شیردل
حاج سید اسماعیل صباغ
حجتالاسلام آقا شیفع شفیعی یه تابستانی دارابکلا بودند معمولا هر وقت می آمدند بعضی شب ها جلسه و شب نشینی آنها شرکت می کردند قرابت نزدیکی با بعضی ها دارد حاج ابراهیم مهاجر خطاب به آقا شفیع که پسر دایی کی دعوت کاندی اماره برای شام آقا شفیع فرموند منزل بنده قم است آنجا در خدمت شما هستم زمان گذشت بعد چند ماه حاج ابراهیم به آقا شفیع زنگ می زند که ما شب جمعه فلان تاریخ شام پیش شما هستیم این چند نفر تلفن قطع شد آقا شفیع تصور کردن که اینا شوخی میکنند شب جمعه موعود فرا رسیدن ۷ نفر موقع اذان مغرب رفتن حرم حضرت معصومه سلام الله نماز و زیارت بعد برای صرف شام راهی منزل آقا شفیع شدند رسیدند دم در زنگ زدن آقا شفیع آمد دم درب با تعجب دید رفقای ۷ تن آمدند کلّی عذرخواهی فرمودند بنده فکر نمی کردم که شما جدی گفته باشید بالاخره آن شب آقا شفیع از بیرون کباب سفارش داد و شام میل کردند و شبنشینی تمام شد جالب اینجاست که شبانه برگشتن دارابکلا. در هر صورت بنده در خدمتم.
آسید حمید دارابی سلام. چه داستان دلکشی. خیلی خندیدم. چه حوصلهای داشتند آن ۷ تن. خیلیهم به هم متحد بودند. پدرت را سلامت بدارد خدا. داستان واقعاً جالب بود. اولین بار شنیدم. آق سید شفیع پسرعمهی منه. این دفعه رفتم پیشش میگم. دامنه.
شیخ محمد بابویه: سلام بر دامنه ی ارجمند. من باب یادآوری و روانشاد به مرحومین دیارمان ، قابل عرض می باشد که در گلشهر مشهد مقدس قبرستانی وجود دارد که همسر اول مرحوم حجت الاسلام شیخ مهدی مومنی اوسایی در اونجا دفن می باشد. بنده بارها با پای پیاده از کوی طلاب خیابان طبرسی ، خیابان دریا، فلکه شیرمحمد به سمت قبرستان رفتم. این مطلب بدان عنوان عرض نمودم که هم یادی از اون مرحومه شده باشد و هم آگاهی یافتن نسل جدید. ضمنا بابت جواب بر کشکول ما و نیز طلب رحمت بر والدینم کمال تشکر را دارم.
آشیخ محمد ابنِ شیخ قربان بابویه سلام علیکم و رحمت واسعه برای والدینات. چه خوب شد چنین اطلاعاتی را رساندید. داستان فوت آن مرحومه را سالها قبل وقتی خاطرات «زندگی پرماجرا» (اینجا) را که بالغ بر ۲۵۹ صفحه شد، مینوشتم مفصل در آن نوشتهام، آوردم. هر دو همسر حجتالاسلام مرحوم شیخ مهدی مؤمنی اوسایی، دخترعموهای من فرزندان مرحوم حاج اسدالله طالبی ببخیل بودند. وقتی همسرش -که خیلی غمناک درگذشت- آقای شیخ مهدی مؤمنی با خواهر دیگر آن مرحومه، ازدواج کرد. میدانستم مشهد دفن است، اما نمیدانستم قبرش توی قبرستان گلشهر مشهد مقدس است. چه حکمتی شد این کتاب «خاتون و قوماندان» که دیروز دستم رسید تا ۱۴ فروردین هم باید امانت را به مخزن برگردانم. بتوانم تمام کنم خوب است. ازین اطلاعاتت خیلی ممنونم. نیمهی رمضان است یاد میکنم هم از آن مرحومه دخترعمویم، هم از مرحوم حجت الاسلام شیخ مهدی مؤمنی که امامزاده علی اکبر اوسا پیش دامادش مهندس نخبهی برق مرحوم اکبر مؤمنی دوست صمیمی دورهی دبستان من دفن است. خدا آنان را رحمت کناد. متن من ویرایش نیست. ایرادمیراد را خودت صحیح تلفظ کن شیخ محمد.
حاج علی چلویی به دامنه: سلام. شما ره نصیحت کامبه بیرون درنی خاک دارکلا ره نَروشین.
حاج علی چلویی به آقا اسماعیل آفاقی: آقا اسماعیل من وسط مله هم درمه خ خ خ خ خ.
سلام حاج علی چلویی. وسط مله ره مرحوم میرزاحمد دباغیان ج خانهسر بـخریهی. اصلُ نسَب که پای مَلهای هسّی. بالامسجد چ وِه دری!!!
قاسم لاری: سلام وقت بخیر بنده وارد ماجرای شما نمیشوم اما با این متن آخر برداشت من این است که آقای چلویی بساطتو جمع کن اینجا جای تو نیست به طور خلاصه با زبان بی زبانی بهش گفتید.
آقاقاسم لاری سلام. شما چرا در هوا!!! بدون مشخصکردن اسم مخاطبت نظر میگذاری؟! امابعد؛ حاج علی چلویی مِه رخِف، خادش یک وزنهی سنگین!!! است، بساطمساط را از «بالا»!!!! جمع نمیکند که برود «پایین»!!!! او اساساً «بالا»یی است. کشکولی بود به او.
سلام مجدد حاج علی چلویی. ارشاد کردی ما را، تقبلالله. ولی منِ بنده پوست و خونم دارکلاست، اصلاً این زادگاه، فروختنی نیست که بشود کسی آن را بفروشد. هر کس هم عِرض و آبروی زادگاهاش را بفروشد، در واقع هویت مادری پدری خود را خدشهدار کرده است. بگذرم. این زادگاه، توشه و زادِ معادِ عالمان بزرگ دین بوده و هست. بارها گفتهام حتی تظاهراتهای مهم و سراسری دارابکلا، باید در خود روستا برگزار شود، نه کوچههای سورک. چون دارابکلا هویت بارز و شاخص دارد و موجودیت درخشان تاریخی.
حاج علی: اقااباهیم سلام تعارف ورا ناورا دانه بعضی ها ظاهرا دنبال سند دینه مگر اوسا پسوند دارکلا نه دانه حاج قاسم قدرت نمای کننده من زمین خورده استادم آقای لاری هسمه.
سلام حاج علی. دقیقاً رفتی روی حرف منطق. موافقم. شاید ۱۰۰ در ۱۰۰ اوساییها، فامیلیشان پسوند «دارابی» دارد. آن بالا هم گفتم سه روستای دارابکلا و مُرسم و اوسا با هم فامیل خونی و ازدواجی شدند. این یعنی پیوند و اتحاد سه روستا. سپاس و التماس دعا.
کشکولی: تو و قاسم لاری کُشتی بگیریند، قاسم را لِه لَوردِه کاندی! میگی: زمینخوردهی قدرتِ قاسم لاری هستی! البته قاسم لاری دانِ مشکی داردها! کاراتهکا هست!
قاسم لاری به دامنه: سلام خیلی دیر وقت هم است ولی جواب میدم اگر خدا قبول کنه مشغول به دعا بودم هر چند بنده قاسم لاری دارابی ف مرحوم حاج عباسعلی زمین خورده همه عزیزان و خصوصا حاج علی آقا هستم اما ذکر این نکته لازم است اشاره کنم جدای اینکه مربی تاکتیک بودم نزدیک به ده سال رئیس اداره تربیت بدنی شهرستان بودم و نزدیک به پنج سال هم معاونت تربیت بدنی ل 25 کزبلا بودم و کمربند مشکی دان دو را دارم و باز با این اوصاف خاک زیر پای دوستان و عزیزانی مثل شماها و امثالهم هستم.
حاج علی چلویی به دامنه: من می شناسم دستم بالاست بروی استا دوست نمی کشم اما سند بی سنداقا ابراهیم اینتا. کی بی خواسته سند هاده هم انده سراه ره هادانه به سورک وسه خوادره زحمت نیکننه جدی کومبه بالا حاج محمد خورمی با تبر اساه برای اوه کوته علی مره بااو با چهارتا وچه درخدمت درمه
برادر و همسنگرم حاج علی چلویی. اول یک کشکولی قَهّار بارَت کنم تا دلم!!! حسابی خالی شود: طوری تایپ میکنی که مجبوریم ببریم نزدِ حاج کبل سید محمد -که نُسَخشناس قَهّاری هست- برای ما متنهایت را برای ما معنی کند!!! امابعد؛ تو نه فقط منبع خاطرات جبهه و انقلاب و فراانقلاب و فتنه و آشوب و اغتشاشی!!! حتی مخزنالاَسرارِ اطلاعات طبقهبندیدارِ!!! دارکلاُ اوساُ مُرسمُ اَسرمُ ساریُ سورکُ لالیمُ و حتی "اَنجیرنِِسوم"ی. آقا حاجی (که با دخترعموی ما فرزند مرحومه حاجیهجمیله ازدواج کردی و شدی فامیل درجهی یکم) کی بیام پیشت مصاحبه، تا آنهمه ذخیره در دل و مغز و حافظه را کتابش کنم، تا تِج نداهی!!!! خبرم کن. تو خیلی حیفی این مقدار خاطره و اطلاعیه و اطلاعاتِ مَحرمانه و مُهرُمومانه!!! را به گور!!! ببری!!! خدانگهدارت رخف: قم. دامنهی کشکولی. خواستی جدّی هم تعبیر کنی مرا، بازم باکی نیست!!! اینجه هم سلامکردن یادم رفت. معذرت حاج علی چلویی. سلام رخِف رخِف رخِف رخِف رخِف رخِف رخِف.
میشه کسی این پیام حاج علی چلویی را برای من کامل معنی کند. من که قاطی کردم. متن کاملش این جا بازنشر میشود که یه وقت حذف و خَف نکند! کشکولی متن حاج علی چلویی عیناً بی کموکاست:
«من می شناسم دستم بالاست بروی استا دوست نمی کشم اما سند بی سنداقا ابراهیم اینتا. کی بی خواسته سند هاده هم انده سراه ره هادانه به سورک وسه خوادره زحمت نیکننه جدی کومبه بالا حاج محمد خورمی با تبر اساه برای اوه کوته علی مره بااو با چهارتا وچه درخدمت درمه»
سید موسی صباغ: سلام بر آق ابراهیم. ترجمه متن حاج علی ::
من شناخت دارم ، دستم بالاست ( تسلیم هستم ) به روی استادم دست نمیکشم.
اما سند بی سند.
کی خواسته سند بده؟
همینکه سه راه را به سورک دادن کافیه!!
خودتشون و زحمت نیفکنین.
جدی میگم
حاج محمد خرمی با تبر وایستاده برای آب.
گوته علی مره با او : نامفهوم است
با چهار تا فرزند در خدمت هستم.
آق سدموسی سلام. آقا تِ یک پا مترجم زبردست هستی که من نمیدانستم. چقدر خوب برگردان کردی. جا افتاد حالا برام. حاج علی چلویی گمان کنم خوبلِه متن مینویسد! کشکولی! خو دست وه اسیر است، حتی مسجددله هم یک چُرت عمیق میزند! حتی به من گفت حین رانندگی هم خو میرود! ولی ماشینش له نمیرود.
چرا سانسور؟!!!
آقای علی چلوبی در متن اول صبح دیروز نوشت:
«من می شناسم دستم بالاست بروی استا دست نمی کشم اما سند بی سنداقا ابراهیم اینتا. کی بی خواسته سند هاده هم انده سراه ره هادانه به سورک وسه خوادره زحمت نیکننه جدی کومبه بالا حاج محمد خورمی با تبر اساه برای اوه کوته علی مره بااو با چهارتا وچه درخدمت درمه»
اما وقتی آخر شب شد همان را این طور کرد:
«سلام منظورم من آقای لاری را کاملا از بقیه بهتر می شناسم هم استاد بنده هم باهم دریگ پادگان مربی بودیم درمقابل استادم آقای لاری گفتم دستم بالاست اما یگ عزیزی فرمود ا میدان تا اوسا را سند میدهیم من هم شوخی کردم عرض کردم هم آنقدر سراه رابه سورک دادن هر که عامل کار بود خدا نبخشد اورا باید به آینده گان جواب بدهند اما قضیه آب که پیش آمد آن حس وطن پرستی اگثر دارابکلای ها عمل کرد پیغام میدادن یا بعضی مثل حاج محمد خرمی فرمود هرزمان نیاز شد یگ ندا بدهید با چهار پسرم به پشتیبانی شما ایستاده ایم محلی ره خوب ترجمه هاکانین»
اما این عبارت داخل متن صبح خود را که گفته بود: «اما سند بی سنداقا ابراهیم اینتا.» سانسور کرد!!!
داستان واقعی
اما نوشتهی آزادِ ابراهیم طالبی دامنه دارابی
روزی برای امام خمینی رحمت الله جعبهای گزِ درجهی یک از یزد یا اصفهان -تردید از من است- هدیه رسید. امام بازش کردُ خورد. فوراً از ادامهی خوردن دست کشیدُ به حاج سید احمد یا اعضای دفتر -تردید از من است- گفت همین جعبهگز را ببرید بدهید به فُلانی، گز خوشمزهای است. همه تعجب کردند. به امام گفتند آن شخص با ما فاصلهی فکری و تقابل پیدا کرده است. معاون مرحوم مهدی بازرگان بود. امام گفت به همین خاطر هم میگویم ببرید به او هم بدهید. آن شخص با امام دوست بود و مراوده داشت. روزِ بعد شد. امام پرسید جعبهی گز را بردید دادید؟! گفتند نه. امام نگران شدُ گفت چرا نبردید؟! گفتند چون سرِ جعبه را باز کردید، احساس کردیم خوبیت ندارد. تصمیم گرفتیم یک جعبه گز دستنخورده! تهیه کنیم. امام در جواب، فرمودند اتفاقاً همین جعبهی بازشده خوب است، چون فلانی میفهمد گزش خوب بوده، به او هم دادیم. در واقع آنها داشتند کار خود را -بخوانید تعلّل خود را- توجیه میکردند پیش امام. چون پیش خود گفته بودند یک روز تأخیر اندازیم شاید امام این کاری را که به ما محول کردند، فراموشش کنند! به هر حال، تا دیدند امام اصرار دارند و خیلیهم پافشارانه پیگیرند، فوری بردند دادند به همان فُلانی. آن فرد در اوج تعجب ازینکه امام برایش در آن موقعیت و مواضعاش، گز فرستاد، شرمنده شد و خیلیهم خوشحال و شگفتزده. بگذرم. کارِ گزی -و به ظاهر یک رفتار پیشپاافتادهی- امام، دل آن فرد را کاملاً فتح کرده بود. بانو! آقا! تألیف قلوب یعنی همین. باید پیِ تألیف قلوب بود، نه تعلیفِ علوف! معنی کنم؟! به روی چشم. اولی یعنی پیوند و اُلفت دل. دومی یعنی دنبال علف و علوف بودن! کنایه از انباشتِ فقط مال و منال و پُرکردن شکاف و شکوف دنیا. شرح مختصر یک لغت داخل متنم: تعلّل: یعنی کسی که خود را عمدی علیل و ناتوان نشان دهد. دَستدَست کند تا از زیر بار آن، شانه خالی کند. اِهمالکار، بهانهتراش، طفرهرونده. ۸ . ۱ . ۱۴۰۳ ، دامنه.
رفیق و همسنگرم حاج قاسم لاری دارابی از کشور پهناور اوسا که بیش از نیمیشان "لاری"اند و مؤمنی و فلّاح. آقا ممنونم از پاسخ مُشبَع و قشنگ و اتوبیوگرافیک (=زندگینامهنویسیِ خودنوشت) که باید هم چُنین پستهایی میداشتی حتی بالاترش را. من که زیرُبَم تک تکِ محلیها از دارکلا و مُرسِم و اوسا را مُخبَرم!!! حتی میدانم کمربندِ کاراتهی تو روز نخست گِر نمیآمد از بس کمرباریک!!! بودی و قدی حدودای دو مترُ و نوزده سانتی داشتی. حالا، گردوخاکِ فتنهها شما امنینیهای گُردانی را، گِرد و دایره کرد!!! البته تَپچِه نه! آقاقاسم من چه کنم از دایرهی دائر انقلاب بیرون انداخته نشوم و در خط و ربط بمانم و طرد نشم؟!!! بگذرم. سالم و سالها کنار مِن!!! زنده بمانی تا اوسا که سهله، کیاسر را هم پا گذاریم!!! راستی دعای دیشبت قبول است. راستی! پوزش قاسم، سلام یادم رفت بالا بکنم: سلام فرمانده!
حال که بالا حرف از حاج کبل سید محمد شفیعی -آن مرد خالص و صالح- به وسط آوُردم، چه خوب است سهچند جمله بگویم: من که توی دارابکلا اگر بخواهم نام ببرم کیا را بیبهانه دوست دارم! در لیست من حاج کبل سید محمد بدون هیچ تردید وجود دارد. علاقهام به ایشان از همان جرقهی انقلاب شروع شد. حالا هنوز هم در قلمرو عشق و حُب من نام وی همآره میدرخشد. امروز هم در دعای روز شانزدهم ماه رمضان داریم که باید با اَبرار مُوافقت و محبت داشت و با اَشرار مُرافقت و برائت. وَه! چه اَبراری (=نیکان و اهل بِرّ در عمل و عقیده) بهتر از وی. جدا از قرابت عقیدتی ایمانی با حاج کبل سید محمد، این سه متغیّر هم در عشقم بهش نقش ایفا دارد:
یک > همسر محترمش دخترخالهی مرحوم پدرم هست. که ما خاله صدایش میزنیم؛ فرزند مرحوم حاج باقر آهنگر -آن مرد بزرگ و خیّر و صالحِ خدابیامرز محل- است؛ یک خواهرش همسر دوم مرحوم آق سید اسدالله شفیعی (پدر شهید حجت الاسلام آق سیدجواد) هست که چندسال پیش به رحمت خدا پیوست و روح آن خالهی عزیزم هم، غریق رحمت حضرت رب العالمین هست، چون یک تکه نور و مظهر مهربانی و اخلاق خدایی بود. دو برادرش هم حاج باقرموسی هست (که یک پایش کربلا وصل است برای ساخت تلّ زینبه سلام الله علیها) و یکی هم حاج باقرمحمد که چلکاچین از قدیم دامپروری داشت و دارد. همسر مرحوم حاج باقر آهنگر، حاجیه کلثومخاله، خالهی تنی پدرم است که او هم چندسال پیش به جوار حق رفت و در خاک آرَمید. روحشان درین روزِ پس از نیمهی رمضان، سرشار رحمت خداوند باد.
دو > چند سال پیش مقالهای نوشته بودم تحت عنوان دَه اتاق انقلاب دارابکلا، یکی از آن ده تا، اتاقِ وزیری سمت شرقی خونهی حاج کبل سید محمد بود که میشود اسمش را گذاشت بیتِ حل و فصل، نه البته به کشکولی: شورای "حل و عقد"!!! که خاص اهل سنت بود. من چند باری در نسشتهای این اتاق انقلاب شرکت داشتم؛ روحیهی بازِ صاحبخانه: خالهام و حاج کبل سید محمد، آدم را شِفتِ رفتن به این نشست میکرد.
سه > حاج کبل سید محمد پیشروِ همهی ماست؛ در تقوا، در اخلاق، در سبک زندگی. او کَفنُدفنِ مردم را با کمال خلوص طی تمام عمرش هنوز برعهده دارد و گورِ تلقین خوانی او به خاطر طهارت نفسش به صاحبعزا قوت قلب میدهد که جسد با زمزمهی پاکش دفن میشود و زیر لحد به خاک سپرده میشود. سلامتش بدارد خدای بارئتعالی. آری؛ بیبهانه دوستش دارم! دامنه.
سلام آق سید حاج حمید دارابی. بذار چک کنم. امرو نمیدونم حواسم چرا قاطرخرینی رفت! نه، نشد سید حمید. این بار تِ حواس رفت قاطرخرینی. هر دو ریپلای (=در جوابرفتن) من درست است. آخه حاج علی چلویی آنقدر خاش پِیر ره دوست داشته و دانّه اسم حساب کاربری (=اکانت) خود گذاشت حاج قاسم. قاسم نام پدر خدابیامرزش هست. افتاد؟! به قول فردوس؟! خا. من که حسودمَسود! نیمه. خدا بیامرزدش. خیلی مرحوم پدرش حاج قاسم چلویی را سمت ببخیل میدیدم. با اسبش همهروزه از سنگچکّلی تیرنگگردی هیمه میآوُرد. راستی سید حاج حمید! قم باد سر کرد بدجور. شد غبارآلود. حتی با خود چَلکو آوُرد و حیاط ما را آلود! حالا که خیلی میگی دارکلایی هستی! بگو به من در صحن که چَلْکو چیه؟! هع؟! پس خواستی مدیر اینجه خاشکچو بوووشه هیچ که را نِشناسه! آق سید حمید؟! در پایان بسیارزیاد سپاس والدین و اخویام را خدابیامرزی دادی،مرام و معرفت داری. خدا رفتگان خاندانتان را محشور اهل بیت علیهم السلام کناد.
سید حمید دارابی: سلام آقا ابراهیم. چلکو به معنی خار و خاشاک.
سلام بازم سید حمید. نا. غلط است جوابت. باید برای کلاس سال قبل!!!
نقد سید سعید شفیعی بر دامنه: نقدی بر مدیر محترم یا جدی است یا کشکولی برداشت با خودتان. مدیر محترم بعد از نوشتن و بار گذاری " فرتی " مطالب را "قایم " میکند تا کسی نتواند نخواند یا کپی برداری نماید. شاید هم میگه تقصیر خودشونه باید مطالب به موقع بخونند البته نخواستم بگم اصولا در سیستم اداری برای حذف و یا امحا یه قواانینی است . و شاید هم مثل اون رییس محترم کتابخانه گفت چون کتابها قابل استفاده نبود باید از بین بروند اگرچه مطالب مدیر خواندنی است. شاید هم شعار هنر برای هنر . مطلب برای دل خودم مینویسم جدا از شوخی بهتر است مطالب حداقل یک هفته ای دو هفته یک ماهی بماند. مانا باشید
سعیدسید سلام. نوشتی که مدیر مدرسه فکرت:
«فرتی مطالب را "قایم" میکند تا کسی نتواند نخواند یا کپی برداری نماید.»
۱. چون ملالغتی هستم اول یک غلط بگیرم: وقتی فعل کمکی منفی «نتواند» در جمله به کار گرفتی، فعل اصلیات نباید منفی باشد. پس: نتواند بخواند درست است. نه «نتواند نخواند» البته میدانم از دستور زبان فارسی باخبری. از دستت در رفت! ۲. من برای اینکه نوشتههایم درین صحن، تایم دارد به همین خاطر، برخی از نوشتههایم با فن و ترفندی که روی آن سوار کردم، در لحظهی فرارسیدن پایان تایم، از دیدِ خوانندگان صحن محو میشود، ولی اصل متن حذف نمیشود و بایگانی هم هست. فلسفهی این کارم، ایجاد انگیزش در زندهبودن صحن است؛ تا اعضا را هر لحظه تازه داشته باشم. هر کس دیر بیاد ایتا، مطمئناً پیامهای مرا بعد از چند ساعت یا روز بعد نخواهد دید. البته تایم برخی پستها بیشتر است و در صحن باقی میمانَد. ۳. حال با توجه به توقع و نقد و انتظار و تذکرت به مدیر، من همین جا شرط میذارم اگر ۱۱ نفر از اعضا را بتوانی بیاری وسط که عین خودت بخواهند متنهای مدیر از دید اعضا محو نشود، من روی شیوهی کارم درین صحن تجدیدنظر میکنم. بعون الله تعالی. دامنه
ابراهیم رمضانی بالمله: سلام و ارادت محضر مدرسه واقای مدیر. موافقم با پیشنهاد جناب اقای شفیعی. آقا ابراهیم عزیز .من تمام مطالب ارسالی شما رو با دقت و شاید بعضی رو چند بار می خونم وبرایم جالبه مخصوصا تحلیل شما در مورد موضوعات مختلف رو. پس بهتره قیافه نٓهِیر وبِیِل مطالب دَوُشِ تا کسی علاقمنده ودیر سر کلاس میاد استفاده کنه.
درمه امبه واس پاسخ. آقا ابراهیم رمضانی هنرمند و رفیقم سلام. قشنگ فارسی کاندی! لهجه ندانّی. تازه تو با آق سید سعید شدین دو نفر. راستی قیافه نهیر را عالی آمدی! پِرستیژ داشت حرفت. چشم!
صدرالدین آفاقی: با سلام و آرزوی قبولی طاعات. بنده را هم بعنوان نفر بعدی کمپین ( نه به حذف ارادی مطالب مدیر) ثبت بفرمایید.
آقاصدر آفاقی دارابی مشهدی از صنف فاخر پزشکی سلام. شدین با سید سعید و اوریم رمضانی سه تا تازه. اع چنده کم ات سِسْکه! کمپینِ «نه» به رفتارِ مدیر مدرسه فکرت در حذف و محو و ماتِ مطالبش از صحن، خیلی موشک بود! هایپرسونیک حتی!
شیخ محمد بابویه: سلام و آرزوی قبولی طاعات. فک کنم حاج علی به زبان پاکستانی نوشته باشد بهتره این متن را نشون رانندگان اتوبوس پاکستانی پای کوه حضرت خضر نبی (ع) نزدیک منزلتان بدهید تا برات ترجمه کنند ضمنا نفر چهارم بنده را در کمپین اضافه فرمایید. با تشکر.
آشیخ محمد بابویه رفیق ببخلی من سلام. واقعاً قشنگ بود کنایهات به حاج علی چلویی. یاد آن اتوبوسهای پاکستان به خیر؛ هم خطاطی و حکاکی روی تمام بدنه، هم فرمانش سمت راست بود. پشت هلالاحمر کنار پل علیخانی هم محل پاتوقشان بود. امابعد، تازه شدین چارتا. تو که معلومه چرا. چون وقتی پیش حاج علی ملایی که میشینی شونیشتن، حواست نیست ایتا و مدرسه فکرت هم هست! باشه. گرفتم.
سید حمید دارابی: سلام آقا ابراهیم. چلکو به معنی خار و خاشاک.
سلام بازم سید حمید. نا. غلط است جوابت. باید برای کلاس سال قبل!!!
رنگین کمان داراب: سلام پنبه باز شده رو می گویند چلکو.
سلام آقای حسین رنگینکمان. یک معنایش بله درست است. اما باز هم هست. تازهنوج درختان که شبیه دانههاست.
موسی رمضانی شابا: سلام خدمت آقا مدیر محترم و توانا، خدا اموات شما را هزار هزار بار دراین ماه عزیز رحمت کناد بخاطر یاد آوری بزرگ مرد مومن ، باوقار، همیشه در صحنه و در یک کلام انسان کامل. من از جان و دل سلام درود میفرستم به این بزرگ مرد دوست داشتنی حاج کبل سید محمد شفیعی إن شاءالله که بیشتر از صد و بیست سال سر حال و سرزنده باشه حاج آقای شفیعی استاد م در مساحی ( متراژ زمین) و مال رسی هست. اتفاقا چند روز قبل به فکر ام خطور کرد که در یک مراسم از خدمات اش تقدیر و تشکر شود یا شورای محل یک مراسم بزرگ داشت( تجلیل) برایش بگیرن واقعا جا دارد
امید به آینده (حجتالاسلام آشیخ دارابکلایی) : سلام علیکم. آقا ابراهیم کنشگر فعال. این پست و نگاهت حسب بر داشت من خوب و بدون حب و بغض نوشتی و معمولا آنچه از دل برخواست بر دل می نشیند نصیری هایی که سر سفره انقلاب بزرگ شدن و امروز بغض گلوی نظام اند فریب خوردگانی که به صرف شهرت نام عاقبت بخیر نشدند.
میآم برای پاسخ استاد. بگذار انشاء کنم ذهنم را در جواب: حجتالاسلام آشیخ دارابکلایی استاد محترم و هادیِ سیاسی نظام سلام. آقا، دوست فاضل ما، باور بفرما از تأییدت نیرو گرفتم. درست رفتی روی آن نگفتهی عمدی من. پس، نشان میدهد، رمزی هم بگویم، این صحن چابکانی هستند که درجا میگیرند. ممنونم، ممنونم. من خدایم را زان رو شاکرم که وابسته به هیچ فرد و جناحی نیستم؛ سکوی تحلیل و تفسیر خودم را محکم و مستقل نگه میدارم و عقل و شرع برام رهنمون هستند به انضمام کتاب و روحانیت و اندیشمندان صالح.
جناب آقا موسی رمضانی سلام. ۱. من هم در همین صدر کلام رحمت میفرستم بارها و بارها بر روح پدرت مرحوم حاجشابا و دو برادرت مرحوم ممدلی و آن دومی که در دنیا هم زیاد رنج کشید. خبر ندارم آیا مادر گرانقدرت حیات دارند یا نه، اگر دارند، تا میتوانید در خدمتش باشید که هستید. ۲. خوشحالم خیلی شما به عنوان کسی شورای دارابکلا بودی (نمیدانم این دورهی جاری هم، هستی هنوز، یا نه) گواهی دادی بر حَسنات و وَجنات یکی از اَخیار و اَبرار یعنی حاج کبل سید محمد شفیعی -حفظهُ الله تعالی- ۳. دبیر محترم ممنونم ازین حُسن استقبال شما. ارادات دارم به شما دوست گرانقدر ما.
هی!! فامیل ؟؟؟ آق اسماعیل آفافی! انتریک میکنی؟! کشکولی. سلام راستی. حاج علی چلویی برق و رعدش نول است، نه فاز! مرا نمیگیرد. مرا خله خله دوست دارد.
محضر استاد حجت الاسلام شفیعی مازندرانی سلام. ممنونم ما را با این عبارت علویی امام علی ع رهنمون شدید. دقیق همین است. خط، فقط خط «ولایت». احزاب هم لازم است، اما نباید از چتر ولایت خود را بیرون ببرند. ملاک من، ولیفقیه است، نه هیچ جناح راست و چپ و وسط. ولی فقیه صراط مستقیم است. سپاس.
شیخ محمد بابویه: سلام بر آق ابراهیم. اتفاقا بر عکس شما ، بنظر بنده الان باید اون سه چهار نفر که کنار حاج علی در مسجد بیتوته می کنند باید وارد صحنه شوند تا ترجمه آقا موسی را بر حاج علی تفسیر کنند بهر حال ما که از این ترجمه در ترجمه چیزیی عایدمان نشد اگر شما یکی دو دانگ قسمتت شد ما را هم شریک کن باتشکر
سلام آشیخ محمد ابن شیخ قربان بابویه. دقیق متوجه شدم. اشارهی آق سید موسی سر راست بود. اون نامفهوم هم جاش سه لغت است که سید موسی زیرکی کرد، دررفت!!!
میانمار، یمن، حج و درآمد آل سعود...برچسب : نویسنده : eqaqomf بازدید : 18