مگه من مُردم که ببریش آسایشگاه؟

ساخت وبلاگ

درسِ مادرشوهر

 

7030

داستان کوتاه: پسر جوان آن قدر عاشق دختر بود که گفت: تو نگران چی هستی؟ دختر جوان هم حرفش را زد: همون طور که خودت می‌دونی مادرت پیره و جز تو فرزندی نداره... باید شرط ضمن عقد بگذاریم که اگر زمین گیر شد، اونو به خونه ما نیاری و ببریش, خانه سالمندان.

 

 

منزلت و مقام مادران

 

پسر جوان آهی کشید و شرط دختر را پذیرفت... هنوز شش ماه از ازدواجشان نگذشته بود که زن جوان در یک تصادف اتومبیل قطع نخاع و ویلچر نشین شد. پسر جوان رو به مادرش گفت: بهتر نیست ببریمش آسایشگاه؟,

 

مادر پیرش با عصبانیت گفت: مگه من مُردم, که ببریش, آسایشگاه؟, خودم تا موقعی که زمین‌گیر نشدم ازش مراقبت می‌کنم. پسر جوان اشک ریخت و به زنش نگاه کرد. زن جوان انگار با نگاهش به او می‌گفت: شرط ضمن عقد رو باطل کن! (منبع)

میانمار، یمن، حج و درآمد آل سعود...
ما را در سایت میانمار، یمن، حج و درآمد آل سعود دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : eqaqomf بازدید : 207 تاريخ : چهارشنبه 14 آذر 1397 ساعت: 11:51