جمعه, ۱۲ آبان ۱۴۰۲، ۰۷:۳۲ ق.ظ امیرِ خطشکن وقتی به خواستگاری رفت! نوشتهی دامنه: به نام خدا. سلام محضر هر شرافتمند. آن شب هشت یا نُه کیلومتر دویدیم تا به یک منطقهی آبی رسیدیم، با لباس از آب گذشتیم، درحالیکه تا چانهها را آب گرفته بود. رسم بود موقع گرفتاری میرفتند پیش سیّدها که: آقاسیّد! ما را حلال کن! امیرِ خطشکن هم، همین کار را میکرد. او وقتی به خواستگاری رفت دختر آمد جلوُ گفت: این!!! آمده خواستگاری من؟! گفتند بله. گفت: من زنش نمیشم! جوابم نه است؛ این برادرم را بُرد شهید کرد! من زنِ این نمیشم! او زادهی ۱۳۳۸ پامنار (=جایی در آذر چهارمردان قم که منارهی بلند یا همان مؤذّنخانه دارد) است. پدربزرگِ او درویشمسلک آبادهی شیراز بود. پدرش هم نقّال (=افسانهگو و پردهخوان) ولی در مساجد، مداح بود؛ انقلابی هم. سال ۱۳۵۵ حتی در خانه عکس امام خمینی بالای اتاقش نصب بود که شاه اگر میفهمید کمترین تاوان، اعدام بود. علاوه بر عکس امام، رسالهی مرحوم امام هم داشت. جالب این که امیرِ خطشکن در جبههی جُفَیر (جایی که منُ آق سید عسکری شفیعی برادرِ شهید آق سیدجوادآقای آقاسدالله و حاج شیخ احمد آهنگر تابستان طاقتفرسای سال ۱۳۶۲ آن جا بودیم) اطلاعات شناسایی بود. او از کسانی بود که برخی از واژههای جبهه را میساخت. میگویند لغتِ "فَلَقی"ها را او ساخت. اشارهای بوده است به رزمندگانِ نمازشبخوان جبهه که سحر را با عبادت و نمازشب و بیدارباشی، به فلَق (=سرخیِ صبح) وصل میکردند و هی ویرّه ویرّه (=وفوروفور، زیادزیاد، پشتِ سرِ هم، تُندتُند) نماز میخواندند و صدالبته راز و نیاز مینمودندُ هزاران بار نزدِ خدا، ناز! امیرِ خطشکن را اما نمیدانم نمازشبی بود یا نه. ولی هر جا خطشکن لازم , ...ادامه مطلب
قم. آستانه. مجاور حرم میدان پانزده خرداد سال پنجاه و نه من -چپ- رفقا، مرحوم مصطفی آهنگر دارابی شهید حجت الاسلام سیدجواد شفیعی دارابی سال ۶۵ اعزام به جبهه اعزام به جبهه. داخل سپاه سورک و مسجدجامع ساری مرحوم مصطفی آهنگر ایستاده کنارم سمت راست نفر سوم دامنه: بر فراق رفیقم مصطفی مشهور به حاج ممدلی مُصْفا. عمومصطفی رفیق همیشگی ما (نگاه به عکسها) در دیدِ من چنین مَردی بود: کمحرف بود. شرافتمند زیست، سخاوتمند نیز. اهل غیبت اینُ آن نبود. آرام میبود؛ دائم. شورهُ خوره در سرش نمیپَروراند. مؤمن به دین بود ژرف. معتقد به مناسک بود سفتوسخت. پای مراسم و معارف اهل بیت ع فداکارانه حضور بیریا میزد. عضو پیشکسوت دستهی فاخر، سنتی، دیرپای هیئت پایینتکیه بود. مردی که مشهد مقدس زیارت دائمش بود. جبهه را رفته بود و در خانه لَم نداده بود. باوقار بود. مردی جذاب برای من. شوخطبع از نوع کاملا" محدود بین افراد معدود. خانهاش اتاق بالاخانه صدها بار محل نشست ما شد با بالاترین پذیرایی و خوشرویی او و خانم بزرگوارش بانوی ارجمند حاجیه امالبنین مقتدایی که خواهر عظیمالشأنی برای ما بوده است. عمومصطفی با توشهای پُروپیمون به دیار باقی شتافتی. آخرین دیدارم با تو همین مراسم چندماه پیش پسرعمهام آق سید محمدباقر شفیعی بود که گرم و گریان مرا آغوش کشیدی دلداری دادی و من محبتت را بر سینهام حس کردم. آن رو و صفتت هنوز ماند بر خاطرم. دیگر ندیدمت تا این که دقایق قبل فهمیدم از نزد ما به نزد رفیقان عمومصطفی مؤمنی، عمواصغر رنجبر، عمویوسف رزاقی، شهید حجت الاسلام آقسیدجواد شفیعی و سایر همرزمان شهیدان بسیجیان مؤمنان فامیلان و خویشان خفته بر خاک پر کشیدی. پَرَت پروازِ خوب برای فرود به قیامتِ قشنگت , ...ادامه مطلب